قسم به روز دیدنت ، از روزی که ندیدمت ، شبا خوابم نمیر
اون رنگ شاد پیرهنت ، یواشکی میدیدمت ، دیگه یادم نمیر
کارم شده پرسه زدن ، تو دستم گل نسترن ، شاید که باز دیدمت
خیابونا پس کوچها ، در و دیوارا آشنا ، آیا باز می بینمت
همه دیگه میشناسنم ، می خندن به پیراهنم ، چند سالی تنمه
آخه اگه عوض بشه ، نشناسیمو دیگه نشه ، تا ته عمر غممه
چرا نیومدم جلو ، نگفتم حرف دلمو ، حالا بکش حقته
آوارگی دربدری ، بیکاری و بی خبری ، فکر نکنم بستته
سالها گذشت از اون روزا ، نیومدی دیگه چرا ، همه موهام سفیدن
از هر کسی میپرسمت ، میگم از رنگ پیرهنت ، دیگه تو رو ندیدن
عجب روزای خوبی بود ، آسمونا آبی بود ، درست مثه پیرهنت
روز و شبام عالی بود ، تو دلم چه حالی بود ، فقط به شوق دیدنت
چرا نیومدم جلو ، نگفتم حرف دلمو ، حالا بکش حقته
آوارگی دربدری ، بیکاری و بی خبری ، فکر نکنم بستته
نوشته شده در پنجشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳ساعت 0:37 توسط جواد مهاجرپور| |
دل نوشته های دور...برچسب : نویسنده : 6javadmohajerpoura بازدید : 11